هرچه زخم میزنی دل از تماشا خسته نیست
هیچ کوهی از صدای کوه پیما خسته نیست
بی مهابا سنگ بر دریای عشقم میزنی
عشق دریایی ز امواج تمنا خسته نیست
هیچ میدانی چرا دریا به اقیانوس رفت ؟
چون که از گشتن به دنبال تو دریا خسته نیست
شهر را آتش زدی شاید بسوزانی مرا
کوچه های شهر من از شور و غوغا خسته نیست
شرع و عرش و شعر را یکجا به آتش میکشی
نازنین! دنیا از این فرعون زیبا خسته نیست
گفته ای چون نقطه ام کوچک درون قلب تو
ماهی قرمز از این تنگ پر از جا خسته نیست
در حصاری که حصاری نیست مجنون می شوم
آه لیلی! چشمم زلف چلیپا خسته نیست