وبلاگ شعر عارف

اشعار نو و کلاسیک «سید عارف مرتضوی»
دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۳۸ ق.ظ

بالماسکه

درون جشن بالماسکه

او نقاب داشت اما من

بی نقاب نگاه میکردم

خسته ، گفته جلای وطن

 

من نزول را دیدم

او شکوه را می دید

من ، هَرَس میکردم

او هراس را میچید

 

من درون دست هایش

کاسه شراب می دیدم

این شبیه کابوسیست

کاندرون خواب میدیدم

 

من شراب خواری را

این گدا مآبی را

از تو دور میدانم

آتش ، ای اندرون دل ما

 

من سکوت میکردم

تو سرود میخواندی

از میان دفتر احساس

آیه ورود میخواندی

 

« من فرشته پندارم

تو به ابلیس خدمت کن

آن درخت ، که از او خوردم

بعد من تو حرمت کن



نوشته شده توسط سید عارف مرتضوی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

وبلاگ شعر عارف

اشعار نو و کلاسیک «سید عارف مرتضوی»

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

بالماسکه

دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۳۸ ق.ظ

درون جشن بالماسکه

او نقاب داشت اما من

بی نقاب نگاه میکردم

خسته ، گفته جلای وطن

 

من نزول را دیدم

او شکوه را می دید

من ، هَرَس میکردم

او هراس را میچید

 

من درون دست هایش

کاسه شراب می دیدم

این شبیه کابوسیست

کاندرون خواب میدیدم

 

من شراب خواری را

این گدا مآبی را

از تو دور میدانم

آتش ، ای اندرون دل ما

 

من سکوت میکردم

تو سرود میخواندی

از میان دفتر احساس

آیه ورود میخواندی

 

« من فرشته پندارم

تو به ابلیس خدمت کن

آن درخت ، که از او خوردم

بعد من تو حرمت کن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۱۸
سید عارف مرتضوی