وبلاگ شعر عارف

اشعار نو و کلاسیک «سید عارف مرتضوی»

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

درون جشن بالماسکه

او نقاب داشت اما من

بی نقاب نگاه میکردم

خسته ، گفته جلای وطن

 

من نزول را دیدم

او شکوه را می دید

من ، هَرَس میکردم

او هراس را میچید

 

من درون دست هایش

کاسه شراب می دیدم

این شبیه کابوسیست

کاندرون خواب میدیدم

 

من شراب خواری را

این گدا مآبی را

از تو دور میدانم

آتش ، ای اندرون دل ما

 

من سکوت میکردم

تو سرود میخواندی

از میان دفتر احساس

آیه ورود میخواندی

 

« من فرشته پندارم

تو به ابلیس خدمت کن

آن درخت ، که از او خوردم

بعد من تو حرمت کن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۸
سید عارف مرتضوی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۰۷
سید عارف مرتضوی

آه ای طلای سیاه - آه ای عمر تباه

آه ای سایه ی ماه - آه ای حکم گناه

آه ای رفعت خون - آه ای ماه جنون

آه از سینه برون - آه رنج تو کنون

باز شادی دروغ - باز رویای « فروغ »

آه بد نامی ما - آه رویای جنون

آه

سرهای پر از گوگرد

افکار پر از آتش

اعضا و تن چوبی - بهر تو چه میجویی

بهر تو که محبوبی - بهر تو که مطلوبی

خسته ، پر از اندیشه - اندیشه آزادی

آزادی اندیشه - آزادیه درشیشه

یک مشت به سر ، ریشه 

خشکاندن صد ریشه

اما تو نمیمانی - یک شعله طوفانی

یک شعله بی اتمام - یک شعله که او مادام

در فکر تو میجوشد - از جان تو مینوشد

ما از خود آن هاییم

شاید خود آن هاییم

روزی که خطا باشد - آن روز ، خدا باشد

اندیشه ما باشد - فردای شما باشد

آری تو توانی گفت

آری تو توانی یافت

رازی که در آن ، آن ها - نندیشند بر جان ها

ما از خود آن هاییم

با آنچکه تنهاییم

« شاید خود آن هاییم»...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۰۴
سید عارف مرتضوی

یک قناری به نام آزادی

در قفس نغمه خوان شده بود

او برای بذر های قفس

مثل یک باغبان شده بود

یک کلاهک برای راحتی اش

بر سرش سایه بان شده بود

او برای گذشتن اوقات

با غمش هم آشیان شده بود

آن قناری در اوج تنهایی

همنشین سران شده بود

او برای شکستن حصرش

با خدایش هم زبان شده بود

چونکه حصر را بشکست او

داغدار بلبلان شده بود

بعد از آزادی اش قناری ما

در پی آب و دان شده بود

آن قناری درون دنیایش

مثل آوارگان شده بود

حال دیگر قناری ما

همره خستگان شده بود

آن قناری برای آب و غذا

هم قطار قناریان شده بود

یک قناری شبیه انسان ها؟

-آن قناری شبیهمان شده بود!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۲۵
سید عارف مرتضوی

چشم هایت

این تیر و کمان غم

آمیخته از ستم

رویای پر ز حیف

عشقی پر از خیانت و بیداد

درد زخم

مانند چشم های کسی که به زخم زبان

پیوسته اخم

میکند و مینشاندم

بر روی صندلی فکر راستین

بر سبزه های چمن های سرزمین

خسته

دلی پر از آشیانه ها

هر یک به آه بند و به کاه گیر

رویای عاشقانه ای از جنس خون

خطیر

رویای خواب پر از درد بی ضرر

مانند یک سفر

از سنگ ریزه ها

تا جلبک و ماهی سیاه و شاپرک

مرداب من!

ای برکه ی بزرگ!

نیلوفر !

ای گل در خواب های من!

ای پرسش تمام جواب های من!

آغوش تو شبیه هوای بهاری است

می باری و تمام نمیشود

هرگز 

صفای تو..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۱۱
سید عارف مرتضوی

تمام ما مترسک ها

لباس کهنه میپوشیم

و از فضل جهان گاهی

دو پیکی باده مینوشیم

 

تمام ما مترسک ها

شبیه جانور هستیم

درون مزرعهٔ هامان

فقط دل را به خود بستیم

 

از آن سو باد می آید

شبیه راز می آید

منم میلرزم و گاهی

صدای ساز می آید

 

دمی شاد و دمی نالان

دمی رازی قرنطینه

ولی نه ، مال آدم هاست

اینگونه غم و کینه

 

تمام ما مترسک ها

به شادی دل نمی بندیم

دو چشم مبتلا داریم

و هرگز ما نمی خندیم

 

پر و بال سیه دارد

همان که بیگدار اینجا

نترسد آخر قصه

کلاغ داستان ما

 

تو هم با ساز ما رقصی

بکن بی وقفه در خوابت

اگر بادی وزید و رفت

نریزد اشک چشمانت...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۲۹
سید عارف مرتضوی

از اینکه جنگِ گرم ، کِی میشود تمام

چندین هزار ، آدمِ بی باک ، در حذر اند

گفتند - قلب شما ضربان دارد - اینچنین

امواج سهمگینِ نفس ها در خطر اند

ماهی نمیشود ز آب گلالود گرفت

چون ماهیان تمام جهان ها در سفر اند

چیزی به دست نمی آورند معنویات

چون آیه های تمدن دنیا در گذر اند

صحبت درون - قالبِ جنگ - آزاد است

سرمایه های فکری دنیا  در هدر اند

در این جهان ، به دنبال وعده نباش

- در انجمن ، همه هم قول و هم نظر اند...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۰۴
سید عارف مرتضوی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۵۳
سید عارف مرتضوی

شب بود و کنار جوی تنهایی ها

من خسته ترین آدم دنیا بودم

در سیل عظیم خاطره غرق شدم

وابسته ترین آدم دنیا بودم

شب ، پر زد و در خط افق روز آمد

من بودم و تنهایی و چشمِ خوابم

خورشید کنار من نشست و من باز

ماندم چه بگویم تز دل بی تابم

روزم به سر  آمد و دوباره شب شد

اما من آزرده به نور آغشته

هرشب که دوباره آمد و روز شده

داغ و غم من مثل خودش یخ بسته

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۳۰
سید عارف مرتضوی

گفتی ایرم گفتم بره دل ره نداره

ای دعوتی بی گپ تو مِهتَر نداره

ای دل صاحب مردهٔ مو جز غم تو

سی روز و شو هیچ کاریه بهتر نداره

********************************

رفتی و نگفتی که دلم خاکستر ایبوی

هر چه ایگوم وت سیچه ایری دلیلشه نیگوی

جونِ خِم و خت سی یه لحظه و مو گوش کن

واقعا تِن خرا تِ سیم بگو خت ینه ایخوی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۲۶
سید عارف مرتضوی