حصار واجب
یک قناری به نام آزادی
در قفس نغمه خوان شده بود
او برای بذر های قفس
مثل یک باغبان شده بود
یک کلاهک برای راحتی اش
بر سرش سایه بان شده بود
او برای گذشتن اوقات
با غمش هم آشیان شده بود
آن قناری در اوج تنهایی
همنشین سران شده بود
او برای شکستن حصرش
با خدایش هم زبان شده بود
چونکه حصر را بشکست او
داغدار بلبلان شده بود
بعد از آزادی اش قناری ما
در پی آب و دان شده بود
آن قناری درون دنیایش
مثل آوارگان شده بود
حال دیگر قناری ما
همره خستگان شده بود
آن قناری برای آب و غذا
هم قطار قناریان شده بود
یک قناری شبیه انسان ها؟
-آن قناری شبیهمان شده بود!!